loading...

یک جنین بیست و چند ساله

بازدید : 495
دوشنبه 21 ارديبهشت 1399 زمان : 4:24
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

یک جنین بیست و چند ساله

یه صبح بیدار که بشم صبحونه مو میخورم یه چای با دو تا قند بعد پا میشم میرم!

چمدون نمیبندم! همینجوری میذارم و میرم؛ شاید بعدترها خبر بدم کجام شایدم نه

این یهویی رفتن یهویی به ذهنم اومد.

این که آدم بتونه بعد چای صبحگاهی بدون هیچ حرکت اضافه‌‌‌ای بره که بره جالبه!

قدیمترا میگفتم ینی چجوری میشه مثلا یه پدر یه مادر یه بچه یهو بره؟!

حالا دلایل زیادی رو میتونم تصور کنم

از خستگی میتونه باشه! آدما وقتی خسته ن رفتارای متفاوتی دارن، بعضیا میذارن و میرن!

از تکرار میتونه باشه! آره خب من روزمرگی رو تا حدودی دوست دارم ولی خیلیا ازش وحشت دارن!

از عشق! آره گاهی کسایی که عاشقشونیم رو رها میکنیم

تا صبح میتونم بگم ازفلان و از بهمان

ولی اینا حرف مفته :) من اگه بذارم و برم احتمالا دلیلش آرزوهامه! که تو اینجا جاشون نمیشه! میرم یه جایی که آدم وقتی بالاشو باز میکنه بالش گیر نکنه به دیوار و سقف و حصار و آدما چی و چی! نه که خیلی بلند پرواز و چیتان پیتان باشم! نه! ولی راستش قفسمون تنگه میریم یه قفس بزرگتر :)

حالا شایدم نرم خدا رو چه دیدی! ناراحت نباش :)))))

ولی خواستم بگم رفتنم جذاب و توجیه پذیره! انقد نگیم نامرد بود که رفت فلان بود که رفت! یه روزی شاید خودمونم بریم

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : 11
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 7
  • بازدید کننده امروز : 8
  • باردید دیروز : 0
  • بازدید کننده دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 8
  • بازدید ماه : 87
  • بازدید سال : 371
  • بازدید کلی : 18812
  • کدهای اختصاصی