Sacrifice یه فیلم از تارکوفسکیه! جالب و عجیب مثل بقیه ی فیلماش
در روزی که بهم گفته شد که خواهر نمیتونه حامیو مهربون به قدر پدر و مادر باشه این فیلم رو تصادفا دیدم
چند روز بعد از گفتن جملهی (من باید بیشتر مواظب علی باشم، باید خواهر بهتری باشم) به آ!
من همیشه به اینکه چیزایی که تجربه میکنیم اتفاقی نیستن ایمان داشتم حالا میتونه تلقین یا خرافه باشه!
به آ گفتم چرا انقدر حس میکنم باید بهتر باشم برای علی؟ مگه من زاییدمش؟ یا مگه کم براش «ایثار» کردم!
آدما درست همون لحظهای که فکر نمیکنی ناامیدت میکنن! درسته که از این موضوع گذشتم و با علی مثل قبلم! ولی هر جمله اثری داره! متاسفانه من به کلمات و تاثیرشون در این موارد ناخوشایند خیلی بها میدم!
پی نوشت: کتاب برادران کارامازوف تازه تموم شد. من مطمئنم داستایفسکی نابغه بوده یه نابغهی همه جانبه!
بعد از پی نوشت: هم میخوام و هم نمیخوام که برگردم به دانشگاه و بیمارستان! یه حال عجیبیه که هممون تجربهش کردیم! بلاتکلیفی شاید.