بله من امروز حوصلهی هیچ ارتباط مجازیای رو ندارم
من حوصله چت کردن تلفنی حرف زدن و و و ندارم
ما امروز دلمون زندگی واقعی میخواد بدون هرگونه تکنولوژی اضافه ای
دلمون میخواد دست دوستمونو بگیرم بریم پارکهادی دور بزنیم بعد بشینیم رو یه نیمکت و از همه چیزای مزخرف و بی اهمیت دنیا حرف بزنیم و بعد مسیر همیشگی رو پیاده روی کنیم و به ترک دیوار انقد بخندیم که دهنمون درد بگیره بعد بین قفسههای فرهنگستان گم بشیم و بعد بریم خونه با گربه مون بازی کنیم و بچلونیمش
بعد بریم تو حیاط زیر یاس وایسیم نفس بکشیم نفس بکشیم نفسسسسس بکشیم و عطرشو بفرستیم تو نورانای لذت ندیده مون
بعد هوای شب خنک بهاری رو ببلعیم و با سلولامون به تک تک ذرات هوا رو وقتی از کنارشون میگذرن چاق سلامتی کنیم و بعد بیایم بشینیم کمد مادرمون رو رنگ کنیم و بهش ثابت کنیم ما بلدیم
بعد بیایم بالا و زل بزنیم به قیافه ژولیده و افسرده(ناشی از بیکاری) بابامون و لبخند بزنیم وتو دلمون قربون موهای سفیدش بریم
با داداش چاقالومون به زبون مخصوص خودمون که برای هیشکی جز خودمون بامزه نیست حرف بزنیم و هر هر بخندیم
با مادرمون شوخی کنیم بغلش کنیم و بوش کنیم تا باز نورانای لذت ندیده مون برای شادی روحمون صلوات بفرستن
با گربهی بد اخلاقمون برقصیم و تو هوا تکونش بدیم تا چشای وق زده از ترسش رو ببینیم و بخندیم و لپشو یواش گاز بگیریم
کی میگه بده؟ امروز دلمون میخواد سهممون از دنیای مدرن همین پست باشه تلویزیون دیدن با خونواده! ما امروز اینجوریم